ارسال شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, - 12:35
توی حیاط دبیرستان یه نفر یقه پیرهنم رو گرفت، فهمیده بود از خواهرش خوشم میاد بچهها دور ما حلقه زده بودند و فریاد می...کشیدند.......قورتش بده....چون هیکلم بزرگ بود اون هی مشت میزد و من فقط دفاع میکردم...باز اون مشت میزد و من فقط و فقط دفاع میکردم بالاخره یه خراش کوچیکی توی صورتم افتاد
فرداش خواهرش به من گفت حد اقل تو هم یه مشت میزدی
روم نشد بهش بگم....آخه چشماش شبیه تو بود
به سلامتی هر چی عاشقه...
نظرات شما عزیزان:
کاش از شوقم چنان مرغ سحر / میزدم گرد مزارش بال و پر
میشنیدم نالههای غربتش / میپریدم تا کنار تربتش . . .
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)